خود را شبی در آینه دیدم ، دلم گرفت
 از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
 ***
 از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی
 بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت
 ***
 از اینکه با تمام پس انداز عمر خود
 حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت
 ***
 کم کم به سطح آینه ام برف می نشست
 دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
 ***
 دنبال کودکی که در آن سوی برف بود
 رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت
 ***
 نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد
 من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت
 ***
 شاعر کنار جو گذر عمر دید و من
 خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفتت..
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد