حافظ بازم جواب داد و دل دیوانمو آرام کرد

دوس دارم شهید شم...

پر کاهی تقدیم..


من  سنگین دارم میشم.. دلم میخواد سبک شم خداجان

یا صاحب الزمان کمکم کن سبک شم.. 

سنگینی ها و تعلق هارو بذارم زمین..

یا صاحب الزمان دستمو بگیر

میخوام فقط ب خدا تعلق خاطر داشته باشم...

میخوام خدا دلمو تسکین بده...

میخوام جونمو بدم...


خیلی حرفه که ما تو این ماه مهمان خداییم... خیلی حرفه...

خیلی حرفه که سر سفره کرم خدا نشسته ایم...

احساس میکنم نشسته ام سر سفره و بجای استفاده کردن دارم زل زل فقط نگاه میکنم.. و گرسنه نشستم!


با همین حس و حال که تو پاراگراف دوم بود

یکی برام حافظ باز کرد

منم نیت کردم که حافظ! نظرت چیه؟ ماه رمضان چیکار کنم؟

این اومد...  که خیلی هم مرتبطه :

شب قدر

شب قدر است و طی شد نامه هجر

سلام فیه حتی مطلع الفجر

دلا در عاشقی ثابت قدم باش

که در این ره نباشد کار بی اجر

من از رندی نخواهم کرد توبه

و لو آذیتنی بالهجر و الحجر

برآی ای صبح روشن دل خدا را

که بس تاریک می‌بینم شب هجر

دلم رفت و ندیدم روی دلدار

فغان از این تطاول آه از این زجر

وفا خواهی جفاکش باش حافظ

فان الربح و الخسران فی التجر



نظرات 1 + ارسال نظر
.... جمعه 12 تیر 1394 ساعت 15:18

بقول عزیزی که برام یه متن فرستاده بود
شهید نشوی ... میمیری ...
این نهایت آرزوی منهم هست ...
شهادت

ولی نهایت نباشه...
شهادت ی قدم مهم و شاید واجب در مسیریه که به اخرش به لقا الله میرسه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد