لاک جیغ تا خدا

یکی از قسمت های "لاک جیغ تا خدا" رو دیدم


دلم خواست داستان زندگی خودمو بنویسم..

یه دختر تقریبا قرتی

که حالا...


دست من و تو نیست اگر عاشقش شدیم      خیلی حسین زحمت ما را کشیده است..


روزایی که در هر روز چند مدل مو عوض میکردم! هنوزم گاهی از این کارا میکنم!!

روزایی که چند مدل لباس عوض میکردم!!

روزایی که نقاشی میکشیدم

شعر میگفتم

من چی بودم و چی شدم...


حس میکنم از همون اول هم ارادت خاصی به زیبایی داشتم

بقول یکی از نزدیکانم که یبار داشت میکفت درباره من، که اره فلانی اون موقع ها اینجوری بود، بعد این مدلی شد، انگار بروز اون حالات ، حالتش عوض شده... همون آدمه، فقط بروزاتش فرق کردن..

نمیدونم. شاید راست میگه.. شایدم نه...

ولی ..

یکی از دوستام میخواست داستان زندگی منو بنویسه. میگفت یه روز مینویسم داستانت رو. من خندیدم.. ولی اون جدی گفت.  هرچند.. حالا اینقدر سرش شلوغه که احتمالا یادش رفته یه روزی داستان زندگی من در نظرش این قدر جالب بوده که میتونسته داستان بشه.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد